تجربهی سفر زمینی از ایران به ارمنستان، در اینجا به شما شرح داده میشود؛ جایی که شاهد تجربهی واقعی و بدون هیاهوی شاهانهی شهر ایروان هستیم. در این سفر، اقامت در هتلهای پنج ستاره و تشریفات رسمی، در دنیای ما بسیار دور هست.
بالاخره لحظهای که مدتها انتظارش را کشیدهام، فرا میرسد. از ماشین پیاده میشوم و کولهپشتیام را بر روی شانهام میگذارم، و به سمت ورودی مرز زمینی ارمنستان میروم.
اینجا منطقه مرزی ارس قرار دارد، حوالی یکی از روستاهای استان آذربایجان غربی به نام «نورودوز». در دروازه ورودی، چند پسر نوجوان برای فروش سیم کارت ارمنستان به سمتم میآیند؛ با مبلغی اندک، یک سیم کارت میخرم و در گوشیام قرار میدهم.
در سالن ورودی، جمعیت زیادی برای انجام کارهای اداری و گذر از مرز منتظر هستند. بیشتر آنها جوان هستند و حس و حال و ذوق اولین سفر خارجی را میتوان از چشمانشان خواند.
بعد از پرداخت خروجی و نشان دادن پاسپورت، از گیت ایران خارج میشوم. با دختر و پسری ارمنی-ایرانی که قصد سفر به ایروان دارند، صحبت میکنم. گفته میشود آنها نامزد هم هستند. به من میگویند که با وجود چند نسلی که در ایران زندگی میکنند، هنوز بستگانی در ارمنستان دارند و برای دیدن آنها به این سفر میروند.
نام پسر ارمنی-ایرانی آنها، «آرمِن» است. آنها به من میگویند که تاکسی را اجاره کردهاند تا آنها را به ایروان ببرد. قرار میگذاریم که کرایه را نصف کنیم و با هم همسفر شویم.
هنگامی که از مرز گیت خروجی ایران دور میشویم، یک خط قرمز بر روی زمین کشیده شده که کنار آن یک سرباز ایرانی ایستاده است و چند متری آنطرفتر، یک خط قرمز دیگری وجود دارد که یک سرباز ارمنی با سگ بزرگ و سیاه کنار آن ایستاده است. در حال حاضر، ما در منطقه صفر مرزی قرار داریم و با عبور از خط دوم، قدمهایمان شتاب بیشتری میگیرد.
سپس، درب شیشهای ساختمان جلویی را باز میکنیم و به داخل سالن ورودی وارد میشویم. در اینجا، باید فرمهای ویزای ارمنستان را پر کنیم. یک خانم میانسال ارمنی با دامن بلند چهارخانه و پیراهن سفید در اتاقی نشسته و به نوبت مسافران را پذیرش میکند. موهای کوتاه و پسرانهای دارد و با حالتی جدی و تحکمی صحبت میکند. او فرمها را جلویمان قرار میدهد و ما را ملزم به توضیح دلایل سفر و مدت اقامتمان در ارمنستان میکند. من به سرعت فرمها را پر کرده و به او تحویل میدهم. سپس با آرمن و نامزدش از ساختمان کنسولی ارمنستان خارج میشویم و پا به خاک کشور همسایهی ما میگذاریم.
کمی آنسوی ساختمان، دهها خودروی مختلف در صف ایستادهاند و رانندگانشان برای سوار کردن مسافران بالا و پایین میپرند و با هم آب و آتش میزنند. انواع خودروهای گوناگونی از جمله پرادو، بنز و خودروهای روسی در این صف وجود دارند. جالب آنکه حتی خودروهای گرانقیمت نیز در ارمنستان گازسوز هستند که احتمالا به دلیل گرانی بنزین باشد.
خودرویی که ما باید با آن سفر کنیم، با هماهنگی آرمن تعیین شده است. یک خودروی بنز مدل دهه ۱۹۰ با رنگ سفید و داشتن شاسی بلند و عریض، در انتظار ماست. رانندهی آن، یک آقای مسن با کلاه بارانی و چشمانی پر از تجربه است. او با حالتی صمیمی و دوستانه ما را به خودرویش دعوت میکند و ما با حماسه به آن سوار میشویم.
سرنشینی در خودروی بنز، با شاسی بلند، برای من تجربهای جدید بود. پنجرههای بزرگ و پردههای قرمز رنگ در داخل خودرو، هوای پر از بوی بنزین و دود خروجی خودروهای صفهای مزدحم، مردمی با چهرههای مختلف و مزاجهای گوناگون، تماماً جزئیاتی بود که برای یک سفر به یک کشور خارجی بسیار جذاب بود.
ما از خیابانهای بلند پایتخت ارمنستان، یرِوان، رد میشویم و به سمت جنوب حرکت میکنیم. این شهر با بناهای قدیمی و فرهنگ خاص خود، یک جاذبهی گردشگری بسیار مهم در ارمنستان است. بعد از این شهر، ما به سمت کوههای قفقاز حرکت میکنیم. کوههای قفقاز با طبیعت خیره کننده و مناظری زیبا، جاذبهی دیگری برای گردشگران و علاقهمندان به طبیعت هستند.
در انتهای سفر، ما به یکی از شهرهای کوچک در کنار کوه قفقاز میرسیم. این شهر با خیابانهای تنگ و خانههایی از سنگ و آجر، بسیار زیباست. ما در یک هتل کوچک و قدیمی در این شهر اقامت میکنیم و با مردم محلی آشنا میشویم. سفر به ارمنستان، تجربهی فوقالعادهای برای من بود که همیشه در خاطرم خواهد ماند.
مسیری که آرمن و من را به سمت مقصدمان هدایت میکند، پر از پیچ و خم است و نامزد آرمن چندین بار در طی این مسیر احساس غثیان و ناراحتی کرده است. بنابراین، راننده ما مجبور شده است بارها توقف کند تا او بتواند بهتر شود. در یکی از این توقفها، راننده ما کاپوت را باز کرده و باتری ماشین را به فن وصل کرده تا ماشین در این شرایط سخت و تپش آور، از کار نیفتد.
من در این مسیر، در زمان توقفهای مکرر، سری به کلیسایی قدیمی که در کنار جاده قرار دارد، میزنم. این کلیسا شبیه به کلیساهای ترسناک آمریکایی است که در فیلمهای ترسناک پرطرفدار هستند. صلیبی برای بالای یک قبر در کنار کلیسا نصب شده است و من به طرز وحشتناکی تحت تأثیر این منظره قرار میگیرم.
بعد از توقفهای مکرر، ما از شهری کوچک عبور میکنیم و من سعی میکنم نوشتههای روسی کنار جاده را بخوانم؛ البته اگر بتوانم تلفظ آنها را به درستی بگویم. بعد از نیم ساعت راننده ما برای سوختگیری توقف میکند. در اینجا مسافران باید از خودرو پیاده شوند؛ زیرا ماموران جایگاه سوختگیری را حساس گرفتهاند و ممکن است مسافران در خودرو باعث حادثه شوند. چند آفتابگیر کنار ایستگاه گاز نصب شده و برخی از مردم در حال خرید نوشیدنی هستند و روی صندلیهای زیر آنها نشسته و آنها را مینوشند.
بیشتر خودروهایی که در حال سوختگیری هستند، خودروهای برندهای مشهور و مدل بالا هستند؛ همگی از نوع گازسوز هستند؛ اما در ایران، کسانی که خودروی بنز یا شاسیبلند گازسوز دارند، خیلی رایج نیستند.
بعد از سوختگیری، راننده ما دوباره رانندگی خود را آغاز میکند و حتی از داغان بودن خودرویش هم غافل میشود. زمانی که کمیبه پایان مسیر نزدیک میشویم، من و آرمن دچار یک اختلاف نظر درباره مسیر رانندگی میشویم. آرمن به من گفته که بهتر است از مسیری کوهستانی بازدید کنیم، اما من فکر میکنم که این مسیر خطرناک است و بهتر است به مسیر اصلی بازگردیم. در نهایت، پس از بحث و تبادل نظر، آرمن موافقت میکند و ما از مسیر اصلی به سمت مقصدمان ادامه میدهیم.
بالاخره، پس از ساعتها رانندگی، به مقصدمان میرسیم. احساس خستگی و خرد شدگی داریم، اما همزمان با این حس، شادی و هیجان از رسیدن به مقصد دلخوشیم را فرا میگیرد.
این سفرنامه ارمنستان ادامه دارد …
بیشتر بخوانید
- محبوب ترین خوراکی های قطریَ
- بازار بزرگ تهران
- بازار فردوسی ۲ مشهد
- قوانین حمل حیوان با هواپیما با هزینه و مدارک لازم!
- لزوم نیاز به یک سیستم برودتی با کیفیت در سردخانه؛ معرفی و مقایسه قیمتی دو برند برتر اواپراتور